مخالف کلمه سیار
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
مخالف کلمه سیار را از این سایت دریافت کنید.
جستوجوی سیار
سیار
/sayyār/
معنی
آنکه یا آنچه همیشه یا به طور متناوب حرکت کند یا از جایی به جای دیگر برده شود: چراغ سیار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. گردنده ≠ ثابت ۲. رونده، روان ۳. سیرکننده
برابر فارسی
جنبنده
دیکشنری
ambulant, floating, itinerant, migrant, migratory, mobile, mobile _, peripatetic, riotously, stroller, transient, wandering
نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه
جستوجوی دقیق
سیار
واژگان مترادف و متضاد
۱. گردنده ≠ ثابت ۲. رونده، روان ۳. سیرکننده
سیار
فرهنگ واژههای سره
جنبنده
سیار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - نانی که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. 2 - کشکینه ؛ خورشی که از کشک تهیه کنند.
سیار
فرهنگ فارسی معین
(سَ یّ) [ ع . ] (ص .) بسیار سیر کننده .
سیار
لغتنامه دهخدا
سیار. (اِ) کشکینه بود. (اوبهی ) (ناظم الاطباء). کشکینه و آن نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. (برهان ). نانی که از جو و باقلا و گاورس پزند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : روستایی زمین چو کردشیارگشت عاجز که بود بس ناهاربرد حالی زنش ز خانه ب...
سیار
لغتنامه دهخدا
سیار. [ س َی ْ یا ] (اِخ ) ابن دینار یا ابن وردان . رجوع به ابوالحکم عنبری شود.
سیار
لغتنامه دهخدا
سیار. [ س َی ْ یا ] (ع ص ) رونده . (از آنندراج ). کسی که سیر میکند و آنکه بسیار میگردد و آنکه برای تماشا و تفرج سیر میکند. (ناظم الاطباء). سیاح . (زمخشری ). کثیرالسیر. (اقرب الموارد) : ستاره گفت منم پیک عزت از دراواز آن به مشرق و مغرب همیشه سیارم . خ...
سیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sayyār آنکه یا آنچه همیشه یا به طور متناوب حرکت کند یا از جایی به جای دیگر برده شود: چراغ سیار.
سیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] siyār نانخورشی که از کشک درست کنند؛ کشکینه؛ کشک ساییده: ◻︎ برد حالی زنش ز خانه به دوش / گردهای چند و کاسهای دو سیار (دقیقی: ۹۹).
سیار
دیکشنری فارسی به عربی
متجول , متنقل , مهاجر
واژههای مشابه
outreach counseling
outreach counseling مشاورۀ سیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ارائۀ مشاوره به افراد در خارج از مراکز مشاوره
outside broadcast unit
outside broadcast unit واحد سیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] واحدی مجهز به ابزار و وسایل تولید حرفهای برنامههای تلویزیونی، دارای امکانات استودیوی کامل، که امکان ضبط و پخش برنامه را دارد و در خودروِ مخصوصی مستقر است
m-learner
m-learner یادگیرندۀ سیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] کسی که با استفاده از افزارههای بیسیم دانش یا مهارتی را یاد میگیرد
m-learning, mobile learning
m-learning, mobile learning یادگیری سیّار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی یادگیری با استفاده از افزارههای بیسیم
مترادف و متضاد سیار
معنی سیار در مترادف و متضاد زبان فارسی: گردنده، (متضاد) ثابت، رونده، روان، سیرکننده
سیار
سیار
گردنده،
(متضاد) ثابت، رونده، روان، سیرکننده
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی سیار در سایت جدول یاب:
Telegram WhatsApp Twitter Facebook Skype اشتراک Gmail Copy Link SMS Email Balatarin WordPress
معنی این واژه در بانک های دیگر
سیار (فرهنگ معین): نانی که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند، کشکینه، خورشی که از کشک تهیه کنند. [خوانش: (اِ.)]
سیار (فارسی به انگلیسی): Ambulant, Floating, Itinerant, Migrant, Migratory, Mobile, Mobile _, Peripatetic, Riotously, Stroller, Transient, Wandering
سیار (لغت نامه دهخدا): سیار. (اِ) کشکینه بود. (اوبهی) (ناظم الاطباء). کشکینه و آن نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. (برهان). نانی که از جو و باقلا و گاورس پزند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج):
روستایی زمین چو کردشیار
گشت عاجز که بود بس ناهار
برد حالی زنش ز خانه بدوش
گرده ای چند و کاسه ای دو سیار.
دقیقی
سیار (فارسی به عربی): متجول، متنقل، مهاجر
سیار (فرهنگ عمید): آنکه یا آنچه همیشه یا به طور متناوب حرکت کند یا از جایی به جای دیگر برده شود: چراغ سیار،
سیار (فرهنگ واژههای فارسی سره): جنبنده
سیار (حل جدول): رونده، روان
سیار (گویش مازندرانی): نامی برای سگ سیاه رنگ
سیار (فرهنگ فارسی هوشیار): بسیار سیر کننده
سیار (فرهنگ فارسی آزاد): سَیّار، بسیار سیر کننده- کسی که بسیار سیر و گردش کند،
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟