قاسم دهقان
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
قاسم دهقان را از این سایت دریافت کنید.
شهریور پر حادثه شهید قاسم دهقان/تولد دوباره یک شهید در 17 شهریور
خبرگزاری تسنیم: 17 شهریور ماه هم سالروز تولد انقلابی اش بود و هم سالروز شهادتش شد. "قاسم دهقان" که روزی به عنوان یک مبارز در ساواک شکنجه می شد، روزی دیگر در کسوت فرمانده گردان حضور داشت و روزگاری مقابل دوربین حاضر شد تا دینش را به شهدا ادا کند.
شهریور پر حادثه شهید قاسم دهقان/تولد دوباره یک شهید در ۱۷ شهریور
۱۷ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۹اخبار فرهنگیاخبار فرهنگ حماسه و مقاومت
خبرگزاری تسنیم: ۱۷ شهریور ماه هم سالروز تولد انقلابیاش بود و هم سالروز شهادتش شد. "قاسم دهقان" که روزی به عنوان یک مبارز در ساواک شکنجه میشد، روزی دیگر در کسوت فرمانده گردان حضور داشت و روزگاری مقابل دوربین حاضر شد تا دینش را به شهدا ادا کند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، 17 شهریور ماه هم سالروز تولد انقلابیاش بود و هم سالروز شهادتش شد. "قاسم دهقان" که روزی به عنوان یک مبارز انقلابی در زندان ساواک شکنجه میشد، روزی دیگر در کسوت فرمانده گردان در لشگر 27 محمد رسول الله(ص) حضور داشت و روزگاری مقابل دوربین حاضر شد تا دینش را به شهدا ادا کند و عاقبت "قطعهای از بهشت" او را بهشتی کرد. یار وفادار سید مرتضی آوینی مشابه خود او اما سه سال بعد، در 17 شهریور 1374 روی مین رفته و به شهادت رسید. سردار سعید قاسمی در مورد شهید قاسم دهقان فرمانده گردان مالک اشتر لشگر 27 محمد رسول الله(ص) میگوید:
«صبح روز 17 شهریور 57 که میخواستند "قاسم دهقان" و هم قطارهایش را از لویزان برای سرکوب مردم به شهر بفرستند، به هر سرباز دو خشاب دادند، ولی او به چهار خشاب دادند... وقتی اوضاع میدان ژاله را میبیند، به جای به رگبار بستن مردم، همراه دو نفر دیگر از دوستانش با اسلحه فرار می کنند، بعد هم ساواک خانه شان را محاصره کرد و درگیر شدند. ماهها داشتند شکنجهشان میکردند. حکم اعدامشان هم صادر شده بود، منتهی به لطف خدا و با پیروزی انقلاب، نجات پیدا کردند.
بعد از انقلاب، اول وارد کمیته شد، بعد هم آمد سپاه. بعد از تشکیل تیپ 27 توسط حاج احمد، او هم آمد و گردان ابوذر را راهاندازی کرد. در تمام لحظههای فتحالمبین و بیتالمقدس حاضر بود. بعد هم همراه حاج احمد و سایر بر و بچهها رفت لبنان.
بعد از مراجعت به ایران، باز آمد توی تیپ 27، که حالا شده بود لشکر 27، «حاج همت» فرماندهی بچههای گردان مالک اشتر را به او داد. حماسهای که حاج قاسم و بچههای گردان او در «والفجر یک» توی ارتفاع 112 خلق کردند، در عقل هیچ بنیبشری نمیگنجد. فقط این را میتوانم بگویم که مظلوم بود. چه وقتی که زنده بود، چه وقتی که شهید شد. هفده شهریور 57 به یاران خمینی(ره) ملحق شد، هفده شهریور 74 هم به دیدار خدای خمینی(ره) رفت.»
دست نوشته شهید دهقان از 17 شهریور 57 و دستگیری توسط ساواک
شهید قاسم دهقان خاطراتش را از 17 شهریور 1357 و واقعه میدان ژاله نگاشته است. او نحوه فرارش از نیروهای شاهنشاهی را تشریح کرده. بخشی از این دست نوشته در زیر آمده است:
«دم ظهر بود نزدیک سهراه تختجمشید (خیابان آیتالله طالقانی) یک سرهنگ در لای ماشینها، خیرسرش، داخل پیتی که گماشتهاش آورده بود، توالت کرد و بعد از اتمام گفت: اینرا بریزید بهسر سردسته تظاهرکنندهها. من یک لحظه انگار که دنیا بر سرم خراب شده با اینحرف آن سرهنگ، اسلحه را از بالای ماشین که نشسته بودم، بهطرف او گرفتم و میخواستم شلیک کنم ولی او سریع رفت. انگار کسی مثل یک روحانی سیاهپوش از غیب به من آرامش داد که صبر کن. ساعت 3 بعد از ظهر بود که دیگر به خیابان آیزنهاور (آزادی) رسیدیم و بهطرف میدان شهیاد (آزادی) میرفتیم. در یک لحظه پشت ما را ماشینهای ساواک پر کرد و پشت ریوی ارتش، بهترتیب میآمدند و مشخص بود که مسلح هستند با لباسشخصی. یک کارتن پیراشکی در ماشین گذاشتیم و بین سربازان پخش میکردم که یک ساواکی به من خیره شده بود. به کس دیگری اینکار را واگذار کردم.
چندتن از دوستانم را دیدم که خسته شده بودند. از راهپیمایی به پیادهرو رفته بودند. ساعت 12 به میدان شهیاد رسیدیم و برگشتیم پادگان. شب به فکر این بودم که شعارهای فردا صبح ساعت 8 میدان ژاله (شهدا). چه میشود. شاید مردم را از بین ببرند. مگر میشود اینهمه مردم را از بین برد. خوابم نمیبرد. یکییکی با بچهها تماس گرفتم و جریان را گفتم. که شاید ارتش تیراندازی کند. یکموقع خر نشید. همه با ترس حرفهای منرا گوش میدادند. ولی قدرت جواب نداشتند. با سه نفر قرار گذاشتم اگر تیراندازی شد، فرماندهان را میزنیم و قول گرفتم. خوابیدم.
ساعت 3 نیمهشب بود آمادهباش دادند. اسلحه و فشنگ هم پخش کردند. در همان موقع بهفکرم آمد که ارتش میخواهد قبل از مردم در میدان مستقر شود و نگذارد مردم مجتمع شوند. البته به ما آمادهباش دادند و گفتند با اسلحه بخوابید و ما هم همین کار را کردیم. ولی فکر و خیال نمیگذاشت خوابم ببرد. از خستگی تا ساعت 9 صبح خوابیدم. صبح بیدار شدم، متوجه شدم که اعلام حکومتنظامی شده است و بهفکرم رسید که مردم را در میدان ژاله سرکوب کردند. یکییکی با بچهها تماس گرفتم و آنها را توجیه کردم. چهار نفر بودیم که با هم قرار گذاشتیم که اگر بیرون ببرند، فرماندهان را بزنیم و همه قول دادند که هرکاری تو بکنی ما هم با تو هستیم. یکنفر از تیم سال قبل بود و 3 نفر هم از تیم تیراندازی سال جدید بودند. سربازهای جدید که من را قبول داشتند و هر چه میگفتم انجام میدادند. یادم هست که یکموقع میخواستم 30 اسلحه از بچههای تیم را از میدان، با برنامهریزی بیرون ببرم ولی چون از داداش شنیده بودم که یک سرباز اسلحه گم کرده بود و او را اعدام کرده بودند. من هم ترسیدم که امکان دارد این سربازان را هم بکشند و دست به اینکار نزدم.
خلاصه قرار گذاشتیم، که یکدفعه ساعت 3 ماشین آمد، بچهها را بیرون بردند به چهارراه سبلان نظامآباد. هیچکس نبود ولی لاستیک توی خیابان ریخته شده بود و دود میکرد. همه پیاده شدند و هر دستهای سر یک خیابان را قبول کرده بود و رفتوآمد را کنترل میکرد. در همین موقع بود که یک پاسبان با افسر مأمور ما صحبت میکرد که در میدان ژاله همه مردم را کشتند، شما هم اینکار را بکنید. در همین موقع بود که از طرف مردم سنگ پرتاب شد و او به چندسرباز گفت تیراندازی کنید. سرباز نادان نفهم اینکار را کرد و من چند خشاب او را بلند کردم. در اینموقع یکییکی با بچهها تماس گرفتم. با آنانکه قرارگذاشته بودیم. دونفر آنها خیلی دور شده بودند. نمیشد از محدوده خود خارج شد و با آنها صحبت کنم. به یکی از آنها گفتم، او گفت: میترسم. و با کمی تلاش به یکی دیگر که بیسیمچی بود گفتم. در جواب گفت: مادرم در خانه منتظر است، من نمیتوانم…
منبع مطلب : www.tasnimnews.com
سرداری که بازیگر شد + عکس
تهیه ی فیلمی از قتلگاه های بچه ها که به زودی منجر به توزیع دست به دست نسخه های VHS این فیلم بین بر و بچه های هنرمند بسیجی و خانواده های شهدای مفقود شد، باعث گردید که «شهید آوینی» هم روانه فکه شود.
مشرق نیوز
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ - Jan 26 2023
کد خبر 804431
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۷
۲ نظر چاپ جهاد و مقاومت
بازخوانی یک گزارش از 21 سال پیش؛
سرداری که بازیگر شد + عکس
تهیه ی فیلمی از قتلگاه های بچه ها که به زودی منجر به توزیع دست به دست نسخه های VHS این فیلم بین بر و بچه های هنرمند بسیجی و خانواده های شهدای مفقود شد، باعث گردید که «شهید آوینی» هم روانه فکه شود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه در ادامه می خوانید، گزارشی از اولین سالگرد شهادت یکی از سرداران تفحص بود که سال 1374 در جریان نقش آفرینی در یک فیلم سینمایی با موضوع دفاع مقدس به شهادت رسید. این گزارش از سالگرد شهید حاج قاسم دهقان، مهرماه 1375 در نشریه صبح به چاپ رسیده است که برای یادآوری، آن را عینا بریتان نقل می کنیم. این گزارش به قلم رضا گلپور چمرکوهی نوشته شده است...
مراسم گرامیداشت نخستین سالگرد شهادت همسنگر سید شهیدان اهل قلم، «حاج قاسم دهقان» عصر روز پنج شنبه پانزدهم شهریورماه (1375) بر سر مزار آن شهید بزرگوار، در «بهشت زهرا» (س) برگزار شد.
در این مراسم که با حضور خانواده ی محترم آن شهید، جمع کثیری از خانواده های معظم شهدا، جانبازان، آزادگان و بسیجیان تهران برگزار شد، ابتدا همسر «شهید دهقان» با بیان گوشه هایی از زندگی و ابعاد معنوی و عظمت روحی آن شهید، به ذکر خاطرات آموزنده ای از ایشان پرداخت. وی گفت: «... «حاج قاسم» ضمن امتناع از کشتار مردم در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ پس از فرار از صفوف گارد شاهنشاهی و درگیری با ساواک منطقه ی نارمک به شدت مجروح، دستگیر و محکوم به اعدام شد. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی از زندان آزاد گردید و بسیار جالب است که ایشان در ۱۷ شهریور ماه ۱۳۶۲، در حالی که همان پیراهن تیرخورده ی سال ۱۳۵۷ را به عنوان لباس دامادی بر تن داشت، ازدواج کرد و مشیت خداوند هم بر این مطلب قرار گرفت که در آستانه ی هفدهم شهریور ماه ۱۳۷۴ به شهادت برسد.»شهید دهقان در کنار گروه روایت فتح / منطقه فکه
همسر «شهید دهقان» با بیان شور و اشتیاق روزافزون «قاسم» به پیوستن به قافله ی شهدا، علیالخصوص بعد از شهادت «سید مرتضی آوینی» (ره) گفت: «در آخرین مراسم تشییع پیکرهای مطهر شهدا، «قاسم» شدیداً منقلب بود و اشک می ریخت. سر بر روی تابوت ها می گذاشت، دوستان شهیدش را مخاطب قرار داده و به آنها از جا ماندن خود شکوه و گلایه می کرد. از آنها می خواست که واسطه و شفیع شهادت او شوند.»
وی همچنین با بیان نارضایتی «شهید دهقان» از نحوه ی ارائه ی سیمای شهدا توسط بازیگرانی که بهره ای از فرهنگ جهاد ندارند، گفت: «... «حاج قاسم» با وجود سوابق عالی جهاد در ۸ سال دفاع مقدس و پیشقدمی جهت تفحص شهدا، به دلیل احساس رسالت در انتقال حماسه آفرینی ها و ایثارهای رزمندگان اسلام، شخصاً وارد عرصه ی فرهنگ و هنر شد و در فیلم «قطعه ای از بهشت» نقش «سید» را به مثابه سمبل فرماندهان دلاور جنگ، برعهده گرفت و در صحنه ی مربوط به شهادت «سید» برخلاف آنچه در سناریو نوشته شده بود، در حالیکه با سینه زنی و نوحه سرایی در رثای «سیدالشهدا» (ع)، مسیر را طی می کرد، در اثر انفجار زود هنگام مواد منفجره، با دست های قطع شده، همچون مولا و مقتدایش «اباالفضل العباس» (ع)، به آرزوی دیرینه اش در پیوستن به همرزمان بسیجی خود رسید.»شهید حاج قاسم دهقان در کنار شهید حاجی پور از فرماندهان ارشد لشگر 27 محمد رسول الله (ص)
پس از سخنان همسر شهید، سردار بسیجی «حاج سعید قاسمی» یکی از همرزمان «شهید دهقان»، با اشاره به حکمت خداوند در زنده ماندن «حاج قاسم»، با وجود میزان بالای صدمات جسمی گفت: «بعد از ختم جنگ و عقب نشینی ارتش متجاوز بعثی از مناطق اشغالی، در حالی که بسیاری از ما فراموش کرده بودیم که برخی از همرزمانمان که در راه خدا در خون خود غلتیده بودند، در مناطق غرب و جنوب، جا مانده اند؛ «حاج قاسم» به سراغ فرماندهان جبهه و جنگ آمد، هریک از ما را از سویی جمع کرد و به مناطق عملیاتی برد. یکی را از سرکلاس دانشگاه، یکی را از پشت میزکار، یکی را از فلان اداره، یکی را از.....، در جریان عملیات تفحص، خود «حاج قاسم» پیکرهای بیشتر از یک صد نفر از شهدای جنگ را شخصاً کشف کرد.
آی شهدا، آی «شهید ابراهیم تند دسته»، «شهید ابراهیم معصومی»، «شهید سعید گلاب»، «شهید احمد حاجی خانی»، شهدای دیگر عملیات والفجر مقدماتی و والفجر ۱، که پیکرهایتان بعد از ۱۰ سال توسط علمدار تفخص شهدا، «حاج قاسم دهقان» پیدا شد؛ شما برخیزید و برای این جمع شهادت بدهید که خدا چرا و حاج قاسم» را زنده نگهداشت؟»
«حاج سعید قاسمی» با اشاره به این مطلب که «شهید دهقان» علیرغم آن که قهرمان تیراندازی نیروهای سنتو در ارتش طاغوت بود، به حکم «حضرت امام» (ره) در هفده شهریور ۱۳۵۷ با سلاح خویش فرار کرد و در درگیری با ساواک تا سر حد شهادت پیش میرفت، گفت: «پس از انقلاب و شروع تجاوز دشمن بعثی، «حاج قاسم» بلافاصله به جبهه ها می شتابد و رشادتهایی می آفریند که تنها کسانی که از نزدیک، همرزمش بوده اند، آنها را درک می کنند. در والفجر مقدماتی به عنوان فرماندهی گردان «مالک اشتر»، (لشگر ۲۷) در حالی که دستش در اثر اصالت گلوله، متورم شده و چرک کرده بود، مردانه در کنار بسیجی ها ماند و جنگید. هرچه بچه ها اصرار می کردند که حاجی برگرد و دستت را مداوا کن، قبول نمی کرد و می گفت من در کنار شما خواهم جنگید.هفت شبانه روز مثل شیر مقاومت کرد و تنها زمانی که «حاج همّت» دستور بازگشت به عقب را داد، جهت امتثال امر فرمانده ی مافوق، منطقه را برای مداوا ترک کرد.
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟