مهلا❤🖤
واقعا متاسفم یعنی هیچی نذاشتن 😔😔
ناشناس
خلاصه.درسیازدهمفرماندهدلها
خلاصه درس یازدهم فارسی چهارم
خلاصه درس یازدهم فارسی چهارم
اصلا هیچی نداره
سلام
چرا چیزی از خلاصه ننوشتید
یسنا
یعنی چی اصلا درباره ی خلاصه حرف هم نزده
خلاصه درس یازدهم فارسی چهارم را از این سایت دریافت کنید.
خلاصه درس فرمانده دلها کلاس چهارم
صفحه اصلي ارتباط با ما دسته بندی موضوعات
راهنمای سایت
سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.لیست گزارش تخصصی لیست اقدام پژوهی لیست کلیه طرح درس ها
پشتیبانی سایت
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در واتساپ پیام بدهید.
درسنامه آموزشی و پاسخ فعالیت های فارسی چهارم درس 11یازدهم فرماندهٔ دلها
بازديد: 52650
دسته بندي: جواب سوالات کتاب,جواب سوالات چهارم,

درسنامه آموزشی و پاسخ فعالیت های فارسی چهارم درس 11یازدهم فرماندهٔ دلها اهداف درس یازدهم فارسی چهارم ابتدایی فرماندهِ دل ها1 تقویت روحیهٔ وطن دوستی و دفاع از میهن٢ آشنایی با حماسه دفاع مقدس و نامداران این عرصه به ویژه شهید حسین خرازی3 تقویت درک متن4 تقویت مهارت خواندن با رعایت لحن مناسب5 گسترش دایرهٔ واژگان6 تقویت مهارت های املایی، نگارشی و خوش نویسی7 تولید بندهای بدنه در انشانویسی8 تثبیت یادگیری ابزارهای انسجام متنکلمات درس فرمانده دل فارسی چهارم اعتقاد:باوروصف ناپذیر:غیر قابل تعریفبی وقفه:بدون توقفمظلوم:مورد ظلم قرار گرفتهتسخیرناپذیر:رام نشدنی متجاوزان:کسانی که به حریم دیگران احترامنمیگذارنداشغال:به دست آوردنتیپ:گروهدژ:حصارمحور:مرکزسربلندی:سرافرازیدرنگ:صبرسقایی:آب دادن به دیگرانمانع:بازدارندهمحتاج:نیازمندمقابله:روبه رو شدننظاره میکرد:نگاه میکردگردان:گروهرگبار گلوله:گلوله دهای مثل رگبارپیک:خبررساناراده:قصدبالگرد:هلی کوپترمهلکه:محل هلاک شدنترجیح:بهتردانستنمتن درسآن روزها دیگر جبههٔ جنگ، خانهٔ اوّل حسین شده بود. اگر دیدار با خانوادهٔ شهدا و دلتنگیهای خانوادهاش نبود، آن چند روز را هم مرخصی نمیرفت. بچّههای کوچک شهدا او را دوست داشتند. حسین آنها را با حرفهای کودکانهاش، میخنداند؛ با خندهٔ آنها، پنهانی اشکش را پاک میکرد.او همیشه قصههایش را ناتمام میگذاشت تا بچهها منتظر دیدار بعدی و شنیدن بقیهٔ قصه باشند. برای عروسکهایشان لالایی میخواند و تفنگ پلاستیکی پسر بچهها را رو به دشمنان نشانه میرفت. حتی مسئولیت سنگینی که داشت، نمیتوانست مانع بازی کردنش با فرزندان شهدا باشد. حسین دعایی که از لبهای آنان جاری میشد، اعتقاد عجیبی داشت. بچهها دستهای کوچک خود را به آسمان میگرفتند و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا میکردند.آن روزها حسین احساس میکرد، به دعای این قلبهای پاک به شدت محتاج است. عملیات پیش رو، خیلی مهم و حساس بود. مردم میدانستند خرمشهر، خونین شهر مظلومی است که متجاوزان، آن را به اشغال در آوردهاند. آزادی خرمشهر، آرزوی همهٔ مردم ایران بود. رزمندگان در حال آمادهسازی خود بودند. این بار باید ضربهٔ نهایی از منطقهٔ خرمشهر- شلمچه وارد میشد؛ جایی که دشمن برای نیروهایش دژی تسخیرناپذیر ساخته بود تا برای همیشه خرمشهر را در اشغال داشته باشد. اولین گروه رزمندگان به دشمن حمله کرد. آتشبارهای عراقی یک دم، خاموش نمیشدند. دود و آتش، فضای منطقه را پر کرده بود. بعد از نبردی سخت، رزمندگان در میان بارانی از گلوگه، وارد شدند. حسین میگفت: «مهمترین منطقه، شلمچه است؛ باید همان جا نیروهای دشمن را درهم بکوبیم!»شور وشوقی وصفناپذیر، وجود حسین را در برگرفته بود. او و هم رزمانش در نقطهای قرار گرفته بودند که مردم ایران هر روز و شب برای آزادی آن دعا میکردند. خرمشهر بوی «جهانآرا» و دوستان شهیدش را میداد. دیگر برای آزاد کردنش جای درنگ نبود. او برای نفوذ به سپاه دشمن، یاران خود را آماده کرد. دشمن، چند گردان تازه نفس خود را برای مقابله، راهی میدان نبرد کرد. فریاد حسین از هر طرف شنیده میشد: «دست خدا با ماست. بجنگید دلاوران».نیروها، خستگیناپذیر و با شجاعت به جلو میرفتند. حسین بی وقفه، دشمن را زیر رگبار گلوله گرفته بود. دژ دشمن، شکسته شد. فریاد تکبیر نیروهای ایرانی، دشمن را به وحشت انداخت.نیروهای دشمن، پا به فرار گذاشته بودند. شلمچه این بار برایشان نه گذرگاه، که گورستانی شده بود. وقتی حسین، شهر مظلوم را دید یاد شهدایی افتاد که دوست داشتند آزادی خرمشهر را ببینند؛ به یاد شهید «بهنام محمّدی» افتاد که در سنگرهای خرمشهر سقّایی میکرد.«برادر خرازی! بچّهها میگویند فرماندهان دشمن، هر سربازی را که بخواهد تسلیم شود با گلوله میزنند!»منبع : www.asemankafinet.ir
میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
خلاصه کووو؟
مسخرش رو در اوردین