از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود را از این سایت دریافت کنید.
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
از سلسله مقالات دربارهٔ
سرگذشت • شب عروس آثار • • • • • دیـگر
بدایع • مضامین • مذهب • سیاست • مآثر (تاریخچهٔ پذیرهٔ آثار • فهرست آثار دربارهٔ مولوی • فهرست یادمانها)
بهاءالدین ولد • سلطان ولد
طریقت مولویه سخنها مولوی نبو
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود غزل مشهوری منسوب به مولوی است که آدمی را به تفکر و اندیشهورزی دعوت میکند و پرسش بنیادی در مورد منشأ وجود انسان در طول تاریخ که انسان از کجا آمده، به کجا خواهد رفت و چرا آمدهاست را بازگو میکند.روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
غزل اول[ویرایش]
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بودهاست مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن میگویم رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
کیست آن گوش که او میشنود آوازم یا کدام است سخن میکند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
غزل دوم[ویرایش]
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم
جان که از عالم علوی ست یقین میدانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک دوسه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پروبالی بزنم
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد یا کدامست سخن مینهد اندر دهنم
کیست در گوش که او میشنود آوازم یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دل آرام نگیرم نفسی دم نزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد از سر عربده مستانه به هم درشکنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم تا که بیدارم و هوشیار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی به من بنمایی والله این قالب مردار بهم در شکنم
سه پرسش بنیادی[ویرایش]
فلسفه نظری دانشی است که دربارهٔ اشیاء آنچنان که هستند بحث میکند و فلسفه علمی دانشی است که دربارهٔ افعال انسان آنچنان که شایستهاست باشد، بحث میکند. فلسفه نظری بر سه قسم است: الهیات یا فلسفه علیا، ریاضیات یا فلسفه وسطی، طبیعیات یا فلسفه سفلی[۱]
محور اصلی الهیات یا فلسفه علیا که گاه فلسفهٔ اولی، فلسفه علیا، علم اعلی، علم کلی و ما بعد الطبیعه نیز نامیده میشود یافتن پاسخی برای علت نهایی موجودات و جهان هستی، دنیای مادی و غیرمادی، نقش انسان در این جهان و اینکه در نهایت و پاسخ به سه پرسش بنیادی است، این جهان از کجا آمده، برای چه آمده و هدف نهایی و مقصود این جهان و موجوداتش چیست؟.[۲]
عرفان حقیقی باید به این سه پرسش پاسخی قانعکننده، مستدل، منطقی و عملی ارائه دهد. به همین جهت نورعلی الهی عرفان را ثمرهٔ درخت شریعت و نتیجه نهایی فلسفه و حکمت میداند.[۳]
مفاهیم[ویرایش]
فلسفه آفرینش[ویرایش]
این بحث یکی از بنیادیترین مباحث مطرح در طول تاریخ تفکر بشری است و همواره در امتداد قرنها و عصرها، اذهان بسیاری را به خود مشغول کردهاست؛ که در این میان میتوان به گفتار عرفا و متکلمان و فلاسفه اشاره کرد که هر گروه خود نیز دارای رویکردها و تبیینهای متفاوت و مختلفی در این باره هستند.
دیدگاه علمی[ویرایش]
همچنین ببینید: فرگشت، پیدایش حیات، کیهانزایی، و مهبانگ
دیدگاه ادیان و باورها[ویرایش]
همچنین ببینید: اسطوره آفرینش، آفرینشگرایی، طراحی هوشمند، و سفر پیدایش
اسلام[ویرایش]
بر اساس، آیه ۵۶ سوره ذاریات: «وَ مَا خَلَقْت الجِنَّ وَ الانس إِلا لِیَعْبُدُونِ» و جنّ و انس را نیافریدم، جز برای آن که مرا بندگی کنند.
عبودیت که به معنای بندگی است، تمام هدف خلقت انسان، بیان شدهاست.[۴]
نهج البلاغه و حکمتها
«رَحِمَ اللّهُ اِمْرَاً عَلِمَ مِن أینَ وَفی أینَ وَ إلی أینَ» خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و الان کجاست و به کجا خواهد رفت.
تعجب میکنم از کسی که به دنبال گمشده خویش میگردد، ولی به دنبال خودش نمیگردد. ما خودمان را گم کردهایم. تا به حال گشتهای خودت را پیدا کنی؟
هدف زندگی[ویرایش]
این بخش نیازمند گسترش است. میتوانید با افزودن به آن کمک کنید.
نقد و باورها[ویرایش]
بسیاری از مولوی پژوهان معتقدند که این ابیات از مولانا نیست چراکه کسی در شأن و مقام مولانا هیچگاه چنین سؤالی برایش پیش نخواهد آمد. اما عدهای هم معتقدند که اتفاقاً این شعر از آنِ مولانایی است که دائماً توصیه میکند در هر مقامی هستید به خود بنگرید و خود را مورد پرسشگری قرار دهید.[۵]
منابع[ویرایش]
↑ آشنایی با فلسفه اسلامی، کتاب سال چهارم آموزش متوسطه، اقتصاد عمومی، ص ۶ و ۷.
↑ صفوت، داریوش (۱۳۹۸). . پیشگفتار: ارس. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۶۳۰۲۹۹.
↑ الهی، نورعلی. . جیهون. ص. ۶.
↑ مجله خُلُق مرداد و شهریور ۱۳۸۷ - شماره ۶،سر مقاله؛ از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟
↑ «چرا غافل از احوال دل خویشتنم». . دریافتشده در ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۰.
پیوند به بیرون[ویرایش]
خلقت یا تکامل؛ جدال علم و دین بر سر پیدایش انسان
درگاهها: ادبیات مولوی ادبیات فارسی نبو ِ مولوی
فهرست غزلها • فهرست دستنویسها • فهرست ترجمهها • فهرست شرحها و پژوهشها • فهرست چاپها • فهرست آثار هنری مرتبط
عرفان من...Erfane Man - مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man
مجموعه اشعار
- از کجا آمده ام... "مولانا"
روزها فکر من اینست و همه شب سخنمکـه چـرا غافـل از احـوال دل خـویـشـتنـماز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنممانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرایا چه بوده است مراد وی ازین ساختنمجان که از عالم علوی است، یقین می دانمرخت خود باز برآنم که همانجا فکنممـرغ بـاغ ملـکوتم، نیـم از عالم خاکدو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنمای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوستبه هوای سر کویش، پر و بالی بزنمکیست در گوش که او می شنود آوازم؟یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایییک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنممی وصلم بچشان، تا در زندان ابداز سرعربده مستانه به هم در شکنممن به خود نامدم اینجا، که به خود باز رومآنکه آورد مرا، باز برد در وطنمتو مپندار که من شعر به خود می گویمتا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنمشمس تبریز، اگر روی به من بنماییولله این قالب مردار، به هم در شکنمدیوان شمس تبریزینظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.
متن کامل شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود از مولانا + تفسیر شعر
متن کامل شعر زیبای از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود، شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم، تفسیر شعر از کجا آمده ام
متن کامل شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود از مولانا + تفسیر شعر
در ادامه این مقاله متن کامل شعر زیبای از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود، که دارای دو شکل مختلف می باشد و یکی از غزلیات مشهور مولونا است را برای شما ارائه کرده ایم. با پرشین استار همراه باشید؛
تفسیر شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود این است که انسان را به تفکر دعوت می کند و پرسش بنیادی درباره منشأ وجود انسان ها در طول تاریخ، که آدمی از کجا آمده، به کجا خواهد رفت و چرا آمده است را بازگو میکند.
شعر کامل از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بودبه کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
*****
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم
جان که از عالم علوی ست یقین می دانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پروبالی بزنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دل آرام نگیرم نفسی دم نزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم
تا که بیدارم و هوشیار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی به من بنمایی
واله این قالب مردار بهم در شکنم
در ادامه بخوانید : اشعار معروف مولانا
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟